آورده اند که یکی از پادشاهان مصر وزیری دانشمند و آن وزیر دو پسر داشت . پسر بزرگتر شمس الدین و پسر کوچک نورالدین نام داشت .
وقتی وزیر درگذشت پادشاه بسیار غم گین شد و دو پسر او را نواخت و هر یک را هفته ای به وزارت گماشت .
هر کدام از پسران هفته ای وزارت میکرد و شاه پسر دیگر را با خود به سفر می برد و هفته بعد نوبت وزارت بعدی فرا می رسید .
یک
شب که شمس الدین و نورالدین با هم به گفتگو نشسته بودند و قرار بود فردا
وزارت با نورالدین باشد و شمس الدین با شاه به سفر برود , شمس الدین به
نورادین گفت : به یاری خدا هر دو در یک شب زن میگیریم و اگر خدا بخواهد
همسر من و تو در یک شب فرزند به دنیا خواهند اورد .